جناب حافظ سال 98 فرمودند: بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین، کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس.
با تقریب خوبی هم داشت همونطور پیش میرفت تا اینکه تصمیم گرفتم نیمهی دوم سال رو متفاوت بگذرونم؛ از سر گرفتن حرفهای ورزش و شروع دورههای زبان.
مطلع سال 99 شد این بیت: سعی نابرده درین راه به جایی نرسی، مزد اگر میطلبی طاعت استاد ببر.
برخلاف دوران قرنطینه و اُفت روحیهی اکثریت، من با قدرت چسبیده بودم به برنامههام و همچنان ورزش و زبان جزو اولویتهای روزمرهام بودن. تا جایی که هر روز 1:30 ساعت پیادهروی داشتم و 45 دقیقه یوگا و فیتنس. اما دیری نپایید که به شرایط باختم و همهچی رو گذاشتم کنار. در عوض غرق دنیای ادبیات شدم و بیشتر از قبل پیگیر فیلم و سریالها.
چیزی که انتظارش رو نداشتم اون تغییر بزرگ بود و مهاجرت از شهرِ 14 سال زیسته و پشت سر گذاشتن همهچیز. با ترسهام روبهرو شدم؛ بهشون باختم، ازشون بردم و شد آنچه شد؛ رسیدم به آدمِ این لحظه.
حالا به نیت آیندهی پیشِ رو، یه بار دیگه دستم رو روی صفحههای کتاب کشیدم و اینبار چنین شد: حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است، بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم...