• "چرا گاهی احساس میکنی مسئول رفتار کسایی هستی که طبع اونها به کلی با خلقوخوی خودت مغایرت داره؟"
موقعیتهایی پیش میاد که ما (درست یا غلط) وظیفهی خودمون میدونیم که پاسخگوی عملکرد اطرافیانمون باشیم. و گاهی پا رو فراتر گذاشته و حس میکنیم باید شرایط رو تغییر بدیم و ناجی زندگیشون بشیم. اینجاست که بازی سهگانهی قربانی، رنجدهنده، نجاتدهنده شکل میگیره. و این دقیقا چرخهایه که اردیبهشت درگیرش بودم.
درس اول: رابطهی عرضه و تقاضا رو موازنه نگه دار؛ چیزی که مطالبه نشده رو نمیشه تحمیل کرد. و بالاتر از هر چیز، نیازی به قهرمان بودن نیست.
• تلاش میکنی تا چیزی که میخوای محقق بشه، بدستش میاری، و بنگ! اجازه میدی فاکتورهای محیطی تاثیرشون رو بذارن و کمکَمک اتصالت رو سست کنن، و از دستش میدی. تلاش مجدد برای بازپسگرفتن چیزی که داشتی و باختیش، خیلی فرسایندهاس. اما سرخوردگی، حس ندامت و خشم وقتی به اوج میرسه که میدونی این تو بودی که قدرتِ موثر بودن رو به اون عامل بخشیدی. و این بازهی منفی سینوسیه که مهرماه شروع شد و همهچیز، عملا همهچیز رو با خودش به قعر کشید.
درس دوم: دایره، درست همونجایی که نقطهی آغازش بوده، به پایان میرسه. از این دور باطل خارج شو و کنترل رو به دست بگیر. با تشکر از Everything Can Change - Gotthard
• این یکی محدودیت زمانی نداره، در واقع چراغش اغلب روشن بوده و هست. موضوع اینهکه موقعیت هفتهی پیش باعث شد خیلی پررنگتر ببینماش. و داستان از این قراره: هر حسی که به خودت داشته باشی، با هربار گفتن و ابراز کردنش در طول زمان، بهش وسعت میدی. میتونه پرتو نوری باشه که در نهایت چشمات رو خیره کنه و بینایی رو ازت بگیره و یا حفرهای سیاهچالهشده که تو رو ببلعه. مثبت یا منفی، مخرب یا سازنده، موضوع اینه که تکرار اون با صدای بلند بهش قدرت بیشتری میده برای مسلط شدن. و روزی میرسه که متوجه میشی اغراقی از یک تشبیه ساده شدی.
درس سوم: تصویری از خودت نساز که برای تغییر، مجبور به شکستناش بشی. #واژهبافی
چهرههای گذشتهام را من، با خود حمل میکنم؛ چون درختی که حلقههای سالهایش را... حاصل جمع آنها یعنی «من». آینه تنها آخرین چهرهام را میبیند، من اما، همهی چهرههای گذشتهام را با خود دارم. توماس ترانسترومر (منبع؟)