به ژین گفتم انگار جنسِ خوشیهامون خالص نیست، زود میپَره. پارسال اگه دورهمی و قراری بود، تا چند روز شارژ بودیم از با هم بودن (حرف سین بود)، ولی حالا نه. حرف و خندهها، فان و ادا اطوارا، ناخالصی دارن همهاشون. سبکان و رقیق، و سطحی. گفت چون دیگه با همهی وجود واسه هم نیستیم. حرفش درست بود. دغدغهامون چیزای دیگهاس، هر کدوم راه و زندگی خودش رو داره و دیگه مایه نمیذاریم از دل، همینه که نمیچسبه، کیف نمیکنیم. هر روز بیشتر از قبل میریم تو پیله.
گفت نمیخوام بچگیام گم شه زیر این زندگی، دوست دارم هنوزم از هر اتفاق سادهای به وجد بیام. گفتم عوارض بزرگ شدنه. گفت شایدم عادت، آدم به همهچی عادت میکنه. ولی راست میگی، لعنتی، داریم بزرگ میشیم... #خاطرهنوشت