گُلی گفت: متن پیامت شبیه سطرهایی از رمان مؤدبپور بود، یاد پریچهر افتادم؛ به شدت گرماییه، کلافه شده بود، موهاش ریخته بود به هم، یه بچهی بدعُنق قدبلند... :))
یکبار هم ژین برایم نوشت وقتی میخواهی چیزی را تعریف کنی، چنان با جزئیات، صحنه را میچینی و تصویر میسازی که انگار در قالب رمان فرورفته حرفهایت.
۰۳/۰۳/۱۴ | ۱۹:۲۹